هیئت علمدار خور

واحد فرهنگی امامزاده کمال الدین سیدداود

هیئت علمدار خور

واحد فرهنگی امامزاده کمال الدین سیدداود

مشخصات بلاگ

کار ما یک کار فرهنگی است.
ان شاءالله به حرمت خون شهیدان، در فرهنگ سازی هر روز بهتر از دیروز به ما اجازه کار خواهند داد.

پیام های کوتاه
آخرین نظرات
  • ۱۷ آبان ۹۶، ۱۱:۳۰ - baby-center.ir
    عالی
نویسندگان

داستان ها :

اولین نماز در هفت سالگی

تحویل وصایای نبوت و امامت

خاموشی چراغ و خاموشی خواسته

قضاوت یا علم آشکار

بهترین خواسته و بهترین پند

حال خیاط ها در قیامت

متن داستان ها در ادامه مطلب ...........

اولین نماز در هفت سالگی

یکى از راویان حدیث و اصحاب امیرالمومنین، امام على(علیه‎السلام) حکایت کند:

روزى حضرت امیرالمؤمنین(صلوات الله علیه) را در مسجد دیدم که بر بالاى منبر نشسته است و در حالى که مشغول صحبت و سخنرانى بود، تبسّمى نمود به طورى که دندان‎هایش نمایان گشت، و در ادامه سخنانش فرمود:

من در سن هفت سالگى، با رسول خدا(صلّى الله علیه و آله) در بیابان مشغول چوپانى بودیم، چون موقع نماز شد، نماز را دو نفرى به جماعت خواندیم، ابوطالب وارد شد و اظهار داشت: چه مى‎کنید؟

رسول خدا(صلّى الله علیه و آله) در جواب چنین اظهار نمود: خداى سبحان را عبادت و پرستش مى‎کنیم، تو هم اسلام بیاور و با ما نماز بخوان؛ و خداوند متعال را پرستش نما.

سپس حضرت علی(علیه‎السلام) در ادامه داستان افزود:

خداوندا! من نمى‎شناسم بنده‎اى از امت پیغمبرت را که قبل از من، همراه پیغمبرت نماز خوانده باشد، چون از سنّ هفت سالگى با او نماز خوانده‎ام .

و در روایتى دیگر وارد شده است که امام على(علیه‎السلام) فرمود: پیش از آن که کسى با حضرت رسول نماز بخواند، من سه سال همراه آن حضرت نماز مى‎خواندم.(1)   

 

پی‎نوشت:

1- ترجمه امام على بن ابى طالب از ابن عساکر، ج 1، ص 60 و 64.


تحویل وصایای نبوت و امامت

چون آخرین روزهاى عمر پر برکت امیرالمؤمنین على بن ابى طالب(علیه‎السلام) فرا رسید، وصایا و کُتُب امامت را تحویل فرزندش امام حسن مجتبى(علیه‎السلام) داد و او را به عنوان وصىّ و جانشین خود معرفى نمود.

و دیگر فرزندش حسین(علیه‎السلام) با محمد حنفیه و سایر فرزندان و دوستان و سران شیعه را بر این وصیت شاهد گرفت .

و هنگامى که آن حضرت خواست کُتب و سِلاح و دیگر وصایاى امامت را به امام حسن مجتبى (علیه‎السلام) تحویل دهد، فرمود:

اى فرزندم! رسول خدا مرا دستور داده است تا وصایا و آنچه را که تحویل من داده بود، نزد تو قرار دهم .

و همچنین حضرت رسول(صلوات الله علیه) فرمود: به تو بگویم که تو نیز در آخرین لحظات عمرت، باید این وصایاى امامت را، به برادرت حسین واگذار نمایى .

پس از آن امام على(صلوات الله علیه) فرزندش حسین(علیه‎السلام) را مورد خطاب قرار داد و فرمود: رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرموده است که تو نیز بایستى در آخرین لحظات عمرت آنها را به فرزندت امام سجاد(علیه‎السلام) تحویل دهى .

و سپس دست علىّ بن الحسین زین العابدین(علیه‎السلام) را که کودکى خردسال بود گرفت؛ و فرمود: جدّت رسول الله امر فرموده است که تو هم این وصایا را به فرزندت، محمّد بن علىّ باقرالعلوم بسپارى،  و سلام رسول خدا و همچنین سلام مرا به او برسان .

و آنگاه پس از این سخنان، دو مرتبه امام حسن مجتبى(علیه‎السلام) را مورد خطاب قرار داد؛ و فرمود: و تو اى حسن! ولىّ امر مسلمین بعد از من مى‎باشى، و نیز ولىّ خون من خواهى بود.

لذا اگر خواسته باشى، مى‎توانى قاتل مرا عفو نمایى و یا این که او را قصاص کنى، لیکن اگر خواستى قصاص نمایى متوجه باش که تنها یک ضربت شمشیر، به جاى آن یک ضربتى که بر من وارد ساخت، بر او وارد کنى .

و هنگامى که ابن ملجم را کشتى، جسدش را در کناسه کوفه که یکى از وادى‎هاى دوزخ مى‎باشد زیر خاک پنهانش کن.(1)

 

پی‎نوشت‎:

1- اصول کافى، ج 1، ص 297، ح 1 و 5 و 7/ بحارالانوار، ج 34، ص 322، به نقل از سلیم بن قیس، با تفاوتى جزئى .

برگرفته از کتاب چهل داستان و چهل حدیث، از امیرالمؤمنین على علیه‎السلام، عبدالله صالحى .


خاموشی چراغ و خاموشی خواسته

حارث همدانى یکى از اصحاب و دوستان حضرت امیرالمؤمنین علىّ بن ابى طالب(علیه‎السلام) است حکایت کند:

شبى به منزل امیرالمؤمنین، امام على(علیه‎السلام) وارد شدم و ضمن صحبت‎هایى به آن حضرت عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! از شما خواسته‎اى دارم؟

حضرت فرمود: اى حارث! آیا مرا سزاوار و شایسته شنیدن خواسته‎ات مى‎دانى؟

گفتم: بلى، یا امیرالمؤمنین! شما از هر کسى والاتر و شایسته‎تر هستى .

حضرت فرمود: ان شاءالله که خداوند به وسیله من جزاى خیرى به تو دهد؛ و سپس از جاى خود برخاست و چراغ را خاموش نمود و اظهار داشت: علت این که چراغ را خاموش کردم، چون دوست نداشتم ذلت پیشنهاد و خواسته‎ات را در چهره‎ات بنگرم؛ و بتوانى به آسودگى و بدون هیچ واهمه‎اى خواسته‎هایت را بیان کنى .

بعد از آن، افزود: از حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه و آله) شنیدم که فرمود: حوایج و خواسته‎هاى انسان به عنوان امانت خداوندى است، که باید در درون او مخفى بماند؛ و براى کسى غیر از خداى سبحان بازگو نکند.

پس از آن فرمود: هرکس حاجت و خواسته برادرش را بشنود بایستى او را کمک نماید و خواسته‎اش را برآورده کند البته تا جایى که مقدور باشد نباید او را ناامید و مأیوس گرداند.   

 

برگرفته از فروع کافی، ج 4، ص 24، ح 4.


قضاوت یا علم آشکار

عبدالله بن عباس حکایت نموده است:

روزى عمر بن خطاب به امام على بن ابى طالب(علیه‎السلام) گفت: یا اباالحسن! تو در حکم و قضاوت بین افراد، بسیار عجول هستى و بدون آن که قدرى تامل کنى، قضاوت مى‎نمایى؟!

امام على(علیه‎السلام) به عنوان پاسخ، کف دست خود را جلوى عمر باز کرد و فرمود: انگشتان دست من چند عدد است ؟

عمر پاسخ داد: پنج عدد مى‎باشد.

امام فرمود: چرا در پاسخ عجله کردى و بدون آن که بیندیشى جواب مرا فورى دادى؟

عمر گفت: موضوعى نبود که پنهان باشد بلکه آشکار و ساده بود؛ و نیازى به تامّل نداشت .

امام على بن ابى طالب(علیه‎السلام) فرمود: مسائل و قضایایى که من پاسخ مى‎دهم و قضاوت مى‎کنم براى من آشکار و ساده است و نیازى به فکر و اندیشه ندارد.

و چیزى از اسرار عالم بر من پنهان و مخفى نیست همان طورى که تعداد انگشتان دست من بر تو ساده و آشکار بود.(1)  

 

پی‎نوشت‎:

1- کتاب سلونى قبل ان تفقدونى، ج 2، ص 130.

برگرفته از چهل داستان و چهل حدیث، از امیرالمؤمنین على علیه‎السلام، عبدالله صالحى .


بهترین خواسته و بهترین پند

نوف بکائى که یکى از اصحاب و علاقه‎مندان حضرت امیرالمؤمنین على(صلوات الله علیه) است، حکایت کند:

در آن هنگامى که حضرت على(علیه‎السلام) در حوالى کوفه در محلى به نام رَحبه اقامت داشت، به دیدارش رفتم و پس از احوالپرسى؛ به ایشان گفتم: مرا پندى ده .

مولاى متّقیان، على(علیه‎السلام) فرمود: اى نوف! به همنوعان و دوستان خود محبّت و مهرورزى کن، تا آنان نیز به تو مهر ورزند.

به حضرتش گفتم: اى سرورم! بر نصایح خود بیفزاى .

فرمود: به همگان نیکى و احسان کن، تا احسان ببینى .

گفتم: باز هم پندى دیگر بیفزاى تا بیشتر بهره‎مند گردم؟

حضرت فرمود: از مذمّت و بدگویى نسبت به دیگران دورى کن وگرنه طُعمه سگ‎هاى دوزخ خواهى گشت .

سپس اظهار داشت: اى نوف! هر کس دشمن من و دشمن امام بعد از من باشد، اگر بگوید: حلال‎زاده‎ام دروغ گفته است .

نیز هر کس زنا و فحشاء را دوست دارد و بگوید: حلال زاده‎ام، باز دروغ گفته است .

همچنین کسى که نسبت به گناه بى باک و بى اهمیت باشد، اگر ادعاى ایمان و خداشناسى کند، بدان که او هم دروغ گفته است .

اى نوف! رفت و آمد و دیدار با خویشان خود را قطع مکن تا خداوند بر عمرت بیفزاید.

خوش اخلاق و نیک خوى باش، تا خداوند محاسبه‎ات را ساده و سبک گرداند.

اى نوف! چنانچه بخواهى که در روز قیامت همراه و همنشین من باشى، هیچگاه یار و پشتیبان ستمگران مباش .

و بدان که هر کس ما را در گفتار و عمل دوست بدارد، روز قیامت با ما اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم‎السلام) محشور خواهد شد، چه این که در روز قیامت، خداوند هر کسى را با دوست مورد علاقه‎اش محشور مى‎نماید.

اى نوف! مبادا خود را براى مردم بیارایى؛ و با معصیت و گناه، با خداوند مبارزه کنى، چون روز قیامت شرمسار و رسوا خواهى شد.

سپس در پایان فرمود: اى نوف! به آنچه برایت گفتم اهمیت ده و عمل نما، که سبب سعادت و خیر تو در دنیا و آخرت خواهد بود.(1) 

 

پی‎نوشت‎:

1- الکنى و الالقاب، ج 2، ص 89 .


حال خیاط ها در قیامت

بعضى از محدثین و مورخین آورده‎اند:

روزى امیرالمؤمنین علىّ بن ابى طالب(صلوات الله و سلامه علیه)، در بازار شهر کوفه، عبورش به یک مغازه خیّاطى افتاد.

حضرت على(سلام الله علیه) جلوى مغازه خیاط آمد و ضمن فرمایشاتى، خیاط را به سفارشاتى چند توصیه نمود:

سعى در دوختن لباس‎ها از نخ محکم و سالم استفاده کنى، درز پارچه‎ها و لباس‎ها را دقیق و کامل بدوز؛ و کوک‎ها و بخیه‎ها نیز نزدیک یکدیگر و ریز باشد.

سپس حضرت در ادامه فرمایشات خود چنین اظهار داشت:

روزى در محضر رسول خدا(صلّى الله علیه و آله) بودم، از آن حضرت شنیدم که فرمود: خیاط هایی که در کار خود دقت کافى نداشته باشند؛ و به امانات و پارچه‎هاى مردم خیانت کنند، روز قیامت در حالى محشور مى‎شوند که نوعى از همان پارچه‎هایى را که دوخته و در آن خیانت کرده‎اند، خواهند پوشید و مورد عذاب و عقاب الهى قرار مى‎گیرند.

بعد از آن حضرت علی(علیه‎السلام) به خیاط فرمود: سعى کن پارچه‎ها را کمتر تکّه تکّه کن، و حتى الامکان تمام آن پارچه مورد استفاده قرار گیرد، و چنانچه تکّه‎هایى از پارچه اضافه ماند و مورد استفاده قرار نگرفت، هر چند ناچیز و بى ارزش باشد دور ریخته نشود؛ بلکه به صاحبش تحویل داده شود.(1)

 

پی‎نوشت‎:

1- تنبیه الخواطر و نزهة النّواظر، ج 1، ص 50.


التماس دعا

  • علمدار 3

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی